- گردن نهاده
- مسلم
معنی گردن نهاده - جستجوی لغت در جدول جو
- گردن نهاده
- مطیع فرمانبردار منقاد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کنایه از تسلیم شدن، اطاعت کردن، فروتنی کردن
فروتنی کردن، فرمانبرداری و اطاعت نمود، منقاد شدن، تسلیم شدن
مطیع منقاد، جمع گردن دادگان مقابل گردن برده: که از گردنکشان کشورستانی بگردن دادگان کشور سپاری. (عنصری)
مطیع، منقاد، برای مثال گه از گردنکشان کشور ستانی / به گردن دادگان کشور سپاری (عنصری - ۲۸۵)