جدول جو
جدول جو

معنی گردن نهاده - جستجوی لغت در جدول جو

گردن نهاده
(تَ دَ / دِ)
مطیع. منقاد. فرمانبردار. و رجوع به گردن نهادن شود
لغت نامه دهخدا
گردن نهاده
مطیع فرمانبردار منقاد
تصویری از گردن نهاده
تصویر گردن نهاده
فرهنگ لغت هوشیار
گردن نهاده
مسلم
تصویری از گردن نهاده
تصویر گردن نهاده
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گردن نهادن
تصویر گردن نهادن
کنایه از تسلیم شدن، اطاعت کردن، فروتنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردن داده
تصویر گردن داده
مطیع، منقاد، برای مثال گه از گردنکشان کشور ستانی / به گردن دادگان کشور سپاری (عنصری - ۲۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
(زَ گُ تَ)
فروتنی کردن و فرمانبرداری. اطاعت نمودن. (از برهان). گردن انداختن. (آنندراج). منقاد شدن. انقیاد. تن دردادن. تسلیم شدن. گردن دادن. اعطاء. دین. (منتهی الارب). استسلام. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) : همه پادشاهان را ذلیل کرد (عمر) عرب را و عجم را و همه عرب گردن بنهادند و فرمانبردار شدند. (ترجمه طبری بلعمی).
چنانکه بینی تا دل نکرده کار هگرز
بچوب رام شود یوغ را نهد گردن.
اورمزدی.
خروشی برآمد ز ایران سپاه
نهادند گردن به فرمان شاه.
فردوسی.
گرچه گردن به بندگی ننهی
نیست از بندگیت جای گریغ.
فردوسی (در یکی از نسخه های لغت نامۀ اسدی).
واجب کرده بر هر یک که گردن نهند فرمانهای او را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 309). بدین درجه رسید که پوشیده نیست میخواهی که ترا (فضل) گردن نهدو همچنان باشد که اول بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 135). رفیع و شریف او را گردن نهند و مطیع و منقاد باشد. (تاریخ بیهقی).
گردن ننهد جز مراهل دین را
این زال فریبندۀ زوالی.
ناصرخسرو.
مردم چو پذیرای دانش آمد
گردنش نهادند مرغ و ماهی.
ناصرخسرو.
گر ترا گردن نهم از بهر مال
پس خطا کرده ست لابد مادرم.
ناصرخسرو.
نموده اند به ایوانش سروران طاعت
نهاده اند به فرمانش خسروان گردن.
مسعودسعد.
گردن منه ار خصم بود رستم زال
منت مکش ار دوست بود حاتم طی.
خاقانی.
همگنان مقدم او را گردن نهادند و همداستان شدند. (ترجمه تاریخ یمینی). همه ریاست او را گردن نهادند. (ترجمه تاریخ یمینی).
نهاده گردن آهوگردنش را
به آب چشم شسته دامنش را.
نظامی.
سیاست بر زمین دامن نهاده
زمانه تیغرا گردن نهاده.
نظامی.
چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را
چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را.
سعدی.
گردن نهم بخدمت و گوشت کنم بقول
تا خاطرم معلق آن گوش و گردن است.
سعدی.
گردن چرا نهیم جفای زمانه را
راضی چرا شویم بهر کار مختصر.
خواجه سیمین گرای سربدار.
سعدی به هرچه آید گردن بنه که شاید
پیش که دادخواهی از دست پادشاهی ؟
سعدی (بدایع).
گر تیغبارد در کوی آن ماه
گردن نهادیم الحکم ﷲ.
حافظ.
چون بر ایشان غلبه و انبوهی کردندی گردن نهادند به خواری و مذلت. (تاریخ قم ص 161)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
منقاد. مطیع. تسلیم شده:
که از گردنکشان کشور ستانی
به گردن دادگان کشور سپاری.
عنصری.
و رجوع به گردن دادن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گردن نهادن
تصویر گردن نهادن
فروتنی کردن، فرمانبرداری و اطاعت نمود، منقاد شدن، تسلیم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مطیع منقاد، جمع گردن دادگان مقابل گردن برده: که از گردنکشان کشورستانی بگردن دادگان کشور سپاری. (عنصری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردن نهادن
تصویر گردن نهادن
((~. نِ دَ))
اطاعت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردن نهادن
تصویر گردن نهادن
تسلیم
فرهنگ واژه فارسی سره